دیروز که خونه مامان جون بودیم یکدفعه دیدیم دستتو گرفتی به میز و داری بلند میشی بعد که بلند شدی دو سه قدمی راه رفتی و افتادی زمین . خیلی قشنگ راه میریا خوشگله. ...
امیرعلی:پسردایی من خونه شما بودم که یکدفعه دیدم داری دستتو میگیری به دیوار تا بلند شی.خیلی خوشحال شدم اما شیطون من این روزا باید همه دنبالت باشند تا چیزی رو از روی جایی نندازی رو خودت . اشکالی نداره ولی مواظب خودت باش چون ما خیلی دوست داریم. ...
امیرعلی من: امسال عید تو اولین سالی است که کنار ما هستی . عید امسال ما به همراه مامان جون و باباجون و دایی حمید و تموم عمو جونات به بندر عباس رفتیم اونجا خیلی هوا گرم بود به خاطر همین زیاد بیرون نرفتیم اما خیلی خوش گذشت.من و مامانم و بابام بعد از چند روز در بندرعباس برگشتیم ولی شما به همراه همه به کیش سفر کردین انشالله که به همه شما خوش بگذره. ...